به یاد راهیان نور . . .
وقتی می رفت ,گفتم : این بار چه زود راهی شدی مادر. . .!
گفت : نمی توانم رهایشان کنم,نه به این خاطر که به من نیاز دارند,من به آنها نیاز دارم.
وقتی می رفت ,گفتم : مگر من و بچه ات برایت مهم نیستند؟ کمی بیشتر پیشمان بمان .
گفت : چون شما و پسرم برایم مهم هستید کمی زودتر می روم!
وقتی می رفت گفتم : پدر,کی بزرگ می شوم تا بتوانی من را با خودت ببری تا در کنارت بجنگم؟
گفت : پسرم, تو بایدمراقب مادر و مادربزرگت باشی,وظیفه تو خیلی سخت تر از کار من است.
در وصیتش نوشته بود :
مادرم,حلالم کن . از خدا خواستم پیکرم پیدا نشود! بجای من برای خانم فاطمه زهرا (س) عزاداری کن.
همسر مهربانم,می دانم در نبودم همچون حضرت زینب (س) باصبر و ایمانی قوی پای هدفمان که همان هدف امام وشهدا است,ایستادگی می کنی. به امید دیدار. . .
پسرم, این پلاک که در دست توست,نشان دهنده جنگی است که استعمارگران غرب وشرق علیه اسلام ناب به راه انداخته اند. این جنگ تا پیروزی نهایی اسلام و مسلمین ادامه خواهد داشت.
و من همیشه این پلاک را به گردنم دارم,تا به یادم باشد که. . .تا از یادم نرود که. . .
پایان